نظریه‌ی تکاملی و درمان افسردگی

درمان افسردگی از دیدگاه تکاملی

نظریه‌ی تکاملی و درمان افسردگی

نظریه‌ی تکاملی و درمان افسردگی 1200 700 دکتر مهدی علی محمدی

 

بر اساس فرضیه‌ی نشخوار تحلیلی، افسردگی یک انطباق تکامل‌یافته (مانند درد یا اضطراب) است که به گذشتگان و اجداد ما کمک کرده است تا با تمرکز بر روی مشکلات پیچیده‌ی بین‌فردی بتوانند به یک راه حل برسند (بهبودی خودبه‌خودی) و عملکرد آن، به حداقل رساندن تداوم تجزیه و تحلیل مشکلات پیچیده و نشخوار فکری است. اگر این فرضیه درست باشد، آن دسته از درمان‌های بالینی که بیشتر عملکردهایی را تسهیل می‌کنند که موجب تکامل افسردگی در جهت کمک‌رسانی می‌شوند، احتمالاً در درازمدت، سودمندتر از درمان‌هایی هستند که فقط پریشانی را تسکین می‌دهند. برای مثال، داروهای ضدافسردگی ممکن است برای درمان افسردگی مؤثر باشند، اما تنها مادامی که شخص آن را مصرف می‌کند، تأثیرگذاری دارند. همچنین ممکن است عوارض ناشی از درمان داشته باشند که مدت زمان دوره‌ی زمینه‌ای را طولانی‌تر کند. درمان‌های شناختی و رفتاری هم به اندازه‌ی دارودرمانی در کاهش پریشانی مؤثر هستند و چنین به نظر می‌رسد که تأثیر ماندگاری دارند که از بازگشت علائم بعدی جلوگیری می‌کنند. با این وجود، بیشتر شواهد موجود برای این تأثیر، از مقایسه‌ها با دارودرمانی‌های پیشین به دست آمده‌اند و این موضوع که آیا این درمان‌های روانی-اجتماعی به راستی پیش‌گیری‌کننده هستند یا اینکه عوارض ناشی از درمان داروهای ضدافسردگی وجود دارند یا خیر، نامعلوم باقی مانده است. پژوهشی توصیف کرده است که می‌تواند این مسئله را حل کرده و نظریه‌ی تکاملی را با توجه به نقش ادعاشده‌ی نشخوار فکری در ایجاد بهبودی خودبه‌خودی آزمایش کند.

افسردگی، شایع‌ترین اختلال روانپزشکی و دومین عامل اصلی هزینه‌های بیماری در سراسر جهان است. داروهای ضدافسردگی، متداول‌ترین درمان برای درمان افسردگی محسوب می‌شوند و سومین دسته‌ی دارویی رایج هستند که در ایالات متحده تجویز می‌شوند. این داروها توسط 12% جمعیت بین سنین 18 تا 85 سال مصرف می‌شوند که 85% بیماران برای بیش از مدت 2 سال و 25% آن‌ها برای بیش از 10 سال، داروها را مصرف می‌کنند. با این وجود، تأثیرگذاری این داروها تنها مختص دوران مصرف است، و دستورالعمل‌ها، مصرف نامحدود داروهای ضدافسردگی را، برای بیماران مبتلا به افسردگی مزمن یا بیماران با سابقه‌ی عود و بازگشت بیماری لازم می‌دانند. نگرانی‌هایی درمورد ایمنی مصرف طولانی‌مدت آن‌ها به وجود آمده است و دلیلی وجود دارد که باور کنیم آن‌ها عوارض ناشی از درمان دارند که طول عمر دوره‌ی زمینه‌ای را طولانی می‌کند و بیماران را در صورت قطع دارو، در معرض خطر بالای عود قرار می‌دهد.

درمان رفتاری-شناختی (CBT) می‌تواند مانند داروهای ضدافسردگی مؤثر باشد، اگر به اندازه‌ی کافی اعمال شود و چنین به نظر می‌رسد که تأثیری با ماندگاری طولانی‌مدت دارد که برای داروها مشاهده نشده است. با این وجود، بخش عمده‌ای از شواهد به دست آمده برای این اثر پایدار از مقایسه‌ها با درمان‌های اخیر توسط داروهای ضدافسردگی ناشی می‌شود و هنوز مشخص نیست که آیا درمان رفتاری-شناختی، واقعاً پیشگیرانه بوده یا آیا عوارض ناشی از داروهای ضدافسردگی وجود دارند یا خیر. در این مطالعه، منطق پشت هر احتمال بررسی شده است و مطالعه‌ای ارائه شده است که می‌تواند تا حدودی تصمیم بگیرد که کدام یک درست است.

آیا افسردگی یک انطباق تکامل‌یافته است؟

در نمونه‌ای می‌توان در نظر گرفت که افسردگی، مانند اضطراب یا درد، یک انطباق تکامل‌یافته است، که یک هدف کارکردی در زندگی گذشتگان ما داشته است. افسردگی به میزان بالایی شایع بوده و بالای 16% از جمعیت مورد بررسی در پژوهش‌های همه‌گیرشناسی گذشته‌نگر، تحت تأثیر آن بوده‌اند. مطالعات کوهرت که از بدو تولد به صورت آینده‌نگر (طولی) دنبال شدند، نشان می‌دهند که شیوع واقعی، با وجود عدم شناسایی کسانی که بازگشت بیماری در آن‌ها وجود ندارند، ممکن است سه برابر بیشتر باشد. افسردگی، بیشتر طی دوران نوجوانی و جوانی، که زمان بچه‌دار شدن گذشتگان و اجداد ما محسوب می‌شود، رخ می‌دهد. این یک دوره‌ی موقتی غیرمعمول برای در نظر گرفتن یک بیماری است، بیشتر بیماری‌ها در سال اول زندگی، حین ضعف یا پیری، ما را به کشتن می‌دهند. این به تنهایی به یک زیست‌شناس تکاملی نشان می‌دهد که افسردگی یک انطباق تکامل‌یافته است و نه یک “بیماری” یا حتی یک “اختلال”، چرا که که مغز آسیب ندیده است. از کار افتادن سیستم‌های بیولوژیکی یا شرایطی که کارکرد انطباقی را مختل می‌کنند، طی سال‌های تولید مثل به شدت کمیاب هستند.

اگر افسردگی یک انطباق تکامل‌یافته است، دو سؤال در اینجا مطرح می‌شود: 1. چه عملکردی را تکامل داده است تا کمک‌کننده باشد؟ اضطراب شما را از آسیب، ایمن نگه می‌دارد، در حالی که درد به شما کمک می‌کند که از آسیب‌های بافتی اضافی جلوگیری کنید، اما افسردگی چگونه باعث افزایش قدرت و سلامتی تولید مثلی می‌شود؟ 2. آیا درمان‌های علامتی (نوعی درمان که در آن صرفاً به کاهش یا رفع علائم ناراحت‌کننده‌ی بیماری می‌پردازند، بی‌آنکه علت وجودی آن را برطرف کنند) مانند داروهای ضدافسردگی، عواقب ناخواسته‌ای دارند؟ آیا این یک اصل اساسی پزشکی تکاملی است که هر گونه اختلال در انطباق تکامل‌یافته، کیفیت عملکرد بیولوژیکی را کاهش می‌دهد؟ آیا استفاده از داروهای ضدافسردگی می‌تواند عواقب ناگواری داشته باشد؟

نظریه‌های تکاملی متعددی برای توضیح افسردگی ارائه شده است. نظریه‌های تکاملی در اینجا به این معناست که من افسرده می‌شوم تا از خود محافظت کنم. این نظریه‌ها شامل تسهیل وابستگی (یعنی اگر خود را به افسردگی بزنم، دیگران راحت‌تر از من نگهداری می‌کنند)، حذف حفاظت در شرایط نامناسب (افسردگی مانع قرارگیری در شرایط سخت می‌شود)، دوری از اهداف دست‌نیافتنی (برای سختی نکشیدن و دست نیافتن به اهداف خود بازخواست نمی‌شوم)، درخواست و جلب حمایت از شریکان (در صورت افسرده بودن، همسرم به من توجه بیشتری می‌کند)، اجتناب از حمله به دنبال از دست دادن جایگاه (افسردگی من با ایجاد دلسوزی در دیگران موجب می‌شود که شغلم را از من نگیرند ) و کاهش دادن خطر محرومیت اجتماعی (درصورت افسردگی احترام بیشتری به من می‌گذارند)، می‌شود. هر کدام می‌توانند مرتبط باشند، اما همگی حاصل انطباق‌های تکامل‌یافته هستند.

به دلایلی که در زیر آورده می‌شود، این مطالعه به ایده‌ای که بر این باور است که افسردگی در گذشتگان ما انطباق یافته است تا نشخوار تحلیلی را تسهیل کند، علاقه دارد. در مفهوم افسردگی، نشخوار به برگشت و ماندگاری فکر کردن درباره‌ی یک ماجرای افسرده‌کننده و شرایط آن اشاره دارد. اگرچه عموماً نشخوار، یک علامت نا کارآمد از افسردگی در نظر گرفته می‌شود که برای حل کردن مشکلات مزاحمت ایجاد کرده و حتی ممکن است دوره‌ را بدتر کند، اما فرضیه‌ی نشخوار تحلیلی چنین بیان می‌کند که نشخوار فکری-تحلیلی، در واقع فکر کردن در مورد هر مشکلی که در وهله‌ی اول باعث ایجاد دوره‌ی افسردگی می‌شود را تسهیل می‌کند. بنابراین، با توجه به این نظریه، مشکلات اجتماعی پیچیده باعث ایجاد پریشانی می‌شود، که این پریشانی یک فرآیند تحلیل علّی را تولید می‌کند. این فرآیند با یک تحلیل دقیق از علل مشکلات ایجادکننده‌ی پریشانی شروع شده و به تولید راه‌حل‌هایی برای حل آن‌ها یا اجتناب از نمونه‌های بعدی می‌انجامد. از آنجایی که این تحلیل به متمرکز کردن تلاش‌ها بر شناسایی علل ریشه‌ای مشکلات، کمک می‌کند، تحلیل علّی، احتمال پیدا کردن یک راه حل برای کاهش پریشانی را افزایش می‌دهد. در یک مطالعه‌ی مقطعی اخیر، این دو جنبه از نشخوار تحلیلی، تحلیل علّی و تحلیل حل مسأله، مورد ارزیابی قرار گرفتند. طبق نتایج به دست آمده، علائم افسردگی، تحلیل علّی را پیش‌بینی کردند و یک کارآزمایی طولی نشان داد که حل مسأله، کاهش‌های بعدی افسردگی را پیش‌بینی می‌کند.

افسردگی، عموماً، توسط تجربیات منفی یا استرس‌زا شکل می‌گیرد، که می‌تواند شامل اختلافات بین‌فردی یا شکست‌ها در حوزه‌های مرتبط با دستاوردهای فرد باشد. طرد شدن اجتماعی در میان گذشتگان ما، مرگبار بوده است، چرا که یک فرد منزوی، توسط شکارچیان شکار شده یا از گرسنگی تلف می‌شده است. عوامل استرس‌زا در حوزه‌های وابسته یا دستاوردی همچنان می‌توانند منابع مهم، موقعیت یا بقا را تهدید کنند. آن‌ها همچنین، موقعیت‌های پیچیده و بدون راه‌حل‌های مشخصی هستند و اهداف رقابتی را درگیر می‌کنند. پرداختن به این موقعیت‌ها ممکن است نیاز به تفکر طولانی‌مدت و بدون وقفه در مورد اجزای مختلف آن‌ها داشته باشد تا علت وقوع آن‌ها را شناسایی کرده و در نهایت به بهترین راه عمل دست یابیم. یا اگر غیرقابل جبران هستند، تحلیل‌های علّی و حل مسأله، می‌تواند به جلوگیری از تکرار موقعیت‌های مشابه کمک کند. اینجا جایی است که نشخوار تحلیلی وارد می‌شود. آنچه که فرضیه‌ی نشخوار تحلیلی را از دیدگاه‌های بالینی مرسوم در مورد نشخوار متمایز می کند، جزء تحلیلی آن است. اختلاف نظر بر سر تفاوت گسترده‌ی میان دو سبک اصلی از پردازش اطلاعات است. نوع اول پردازش به سریع بودن، در ارتباط بودن و خودکار بودن تمایل دارد، در حالی که نوع دوم پردازش آرام‌تر، با تلاش بیشتر و قانونمند است. این همچنین، تقاضاهای بیشتری برای حافظه‌ی فعال ایجاد می‌کند. نوع اول معمولاً، سبک پیش‌فرض است، زیرا سریع، ساده و ابتکاری است، در حالی که نوع دوم آرام‌تر بوده، نیاز به توجه داشته و تحلیلی است. نوع دوم بیشتر شامل مبادلات است. به این معنی که اگر زمان و توجه محدودی به یک موضوع اختصاص داده شود، زمان و توجه کمتری برای اختصاص دادن به موضوع دیگر وجود خواهد داشت. آزمایش‌های مختلف نشان داده است که غم و اندوه، باعث ارتقای پردازش نوع دوم می‌شود. تحلیل دلایل مشکلات پیچیده‌ی اجتماعی، ممکن است به پردازش طولانی‌مدت نوع دوم نیاز داشته باشد که می‌تواند توضیح دهد که چرا نشخوار بسیار مداوم بوده، دربرابر حواس‌پرتی مقاومت داشته، و اغلب با غم همراه است.

افسردگی اغلب با اضطراب و ترس، هم‌آیندی دارد، اما احساسات گوناگون، تفکرات مختلف را برای حل انواع مختلف چالش‌ها می‌طلبد. گرچه افسردگی توسط مشکلات پیچیده‌ی اجتماعی، که پیش از این اتفاق افتاده یا همچنان در جریانند، شروع می‌شود، اما اضطراب، بیانگر یک حالت هوشیاری بالا در مورد تهدیدات احتمالی در آینده بوده و ترس، نشان‌دهنده‌ی پاسخ هماهنگ کل بدن به خطر قریب الوقوع است. ارزش در دومی بر آمادگی برای عمل (اضطراب) یا خود عمل (ترس) است و در اینجا تفکر نوع اول غالب است. بهتر است به یک “هشدار کاذب” پاسخ داد تا اینکه در انجام آن شکست خورد. احساسات مختلف، پاسخ‌های متفاوت کل بدن را در پاسخ به انواع مختلف چالش‌ها هماهنگ می‌کنند، اما همه‌ی آن‌ها، پاسخ کل بدن را متناسب با خواسته‌های یک چالش خاص هماهنگ می‌کنند.


برگرفته از مقاله‌ی Hollon, S. D., Andrews, P. W., Singla, D. R., Maslej, M. M., & Mulsant, B. H. (2021). Evolutionary theory and the treatment of depression: It is all about the squids and the sea bass. Behaviour Research and Therapy, 143, 103849

تألیف و ترجمه: دکتر مهدی علی‌محمدی، الهه دهقانی

طراح تصویر: پارسا رستمی

دکتر مهدی علی محمدی، روانشناس و مشاور

دکتر مهدی علی محمدی عضو رسمی سازمان نظام روان شناسی و مشاوره با شماره پروانه 6881 و شماره عضویت 12319 دارای مدرک دکترای تخصصی مشاوره بیش از یک دهه است که با آگاهی و تسلط کامل بر تکنیک‌ها و راهبردهای مشاوره و روان درمانی به عنوان روانشناس – مشاور خانواده – گروه درمانگر و مشاور شغلی سازمانی فعالیت می‌کند. احترام و شفقت، تخصص گرایی، حفظ حریم خصوصی و نتیجه گرایی، چهار ارزش اصلی دکتر مهدی علی محمدی برای ارائه خدمات مشاوره به مراجعان خود است.

© تمامی حقوق برای دکتر مهدی علی محمدی محفوظ است.